سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب المهدی...

درکمدرو بازکردم و لباس فرمم رو برداشتم.اشک تو چشام حلقه زده بود،داشتم خودمو برای دوری آماده میکردم اما مگه می شد؟ میدونستم

تامدتی باید دوری تو تحمل کنم اما نه اینقدر:(((

روزهای شیفتم نگاهم به ساعت بود،درست سرساعت 12دلم بی تاب می شد،دلتنگ می شد ودلم پر می کشید تا وقتی به ورودی درب2 که می رسید آروم می گرفت...

غیبت خوردم...اسمم چندوقته تو دفترخادم ها نیست، دوری ات داره دیوونه م می کنه:(((

دلتنگتم آقا:(((


+ نوشته شده در  سه شنبه 91/6/14ساعت  11:18 عصر  توسط دلشده-شیدا  |  نظر