سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب المهدی

السلام علی المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

از همون اول که از درب دو وارد شدم دلم گرفت بود، احساس دلتنگی میکردم، آخه مجبور بودم به دلایلی دوماه مرخصی بگیرم...چشمام پراشک بود، قبلاهم مرخصی گرفته بودم ولی اینقدر احساس دلتنگی نکرده بودم...

یاد اولین شیفتم افتادم. بهتره از اول بگم؛ من ودلشده نذرکرده بودیم هرهفته بریم جمکران ، تا این که زمان نذرمون سر اومدو...دلشده فال گرفت:

توبندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند

تازه از مسجد بیرون می اومدیم که یکی از خادم ها اعلام میکرد:خانوم هایی که دوست دارن کمک کنن آشپزخونه آقا نیاز به نیرو داره، من ودلشده هم رفتیم کمک...بعد از تموم شدن کار یه تابلویی نظرمو جلب کرد "مدیریت خادمین افتخاری " بادلشده رفتیم ببینیم چه خبر...

از شرایط خادمی پرسیدیم.

گفتن خیلی به نیروی افتخاری نیاز دارن

گفتیم باخانواده مون صحبت میکنیم اگه اجازه دادن میام وفرم گرفتیم واومدیم...

خانواده من موافقت کرد اما خانواده دلشده...

اشکای دلشده رو نمی تونم فراموش کنم:( از طرفی فرم امضاشده تو کیفم بود وخوشحال واز طرف دیگه غصه دلشده!

یکی -دوهفته بعد خانواده دلشده هم موافقت شونو اعلام کردن و من و دلشده شدیم خادم آقا وجالب این بود که روند پذیرش خادم این طوری بود که از داوطلب ها مصاحبه وآزمون بگیرن ومعرف بخوان و...ولی از ما هیچ کدوم رو نخواستن وبه محض تحویل فرم گفتن از فردا بیاین سر شیفت!

حالا تمام قشنگی هفته به اینه که می دونیم یه روز تو خونه آقا خادمیم.می دونم اگه یه هفته نتونم برم، یکی از درهای ورودی خالی می مونه و اصلا می دونم که آقام منتظره برم ،می دونم دلش برام تنگ میشه...

آقای خوبم! من که می دونم لیاقت نداشتم و تو از کرم منو راه دادی پس بعداز اینم هوامو ....نه !هوامونو داشته باش

 


+ نوشته شده در  پنج شنبه 90/5/6ساعت  9:30 عصر  توسط دلشده-شیدا  |  نظر