سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مثل همیشه دم درب ورودی نشسته بودم که اومد جلو و گفت:

هربار چشمت به این گنبد فیروزه ای افتاد منو یادکن!

گفتم چشم!

نگاه کرد به گنبد و سلام داد و رفت

اما باز برگشت و گفت هروقت چشمت به گنبد افتاد دعام کنیاااا

لبخند زدم و گفتم باشه حتماااا

دخترجوون رفت و بازم بی قرار یه نگاه به گنبد انداخت و یه نگاه به من و باچشم گریون گفت:

به دلم افتاده حاجتمو میگیرم توروخداااا هرباربه گنبد نگاه کردی برام دعا کن....

اینبار اشکم منم دراومد و نگاه به گنبد آقا کردم و سفارشو به آقا کردم

آخه من روسیاه کجا و واسطه گری پیش آقا کجا؟!!!


+ نوشته شده در  چهارشنبه 90/10/14ساعت  8:8 عصر  توسط دلشده-شیدا  |  نظر