این روزا باحال خرابم میرم جمکران...
میشینم روبروی گنبد فیروزه ای رنگشو خیره میشم به گنبد...
ازش میپرسم دلیل آشفتگیم چیه؟...
چرا اینقدر پریشونم؟...
چرا حالم اینقدر بده؟...
کسی حرفی نمیزنه....
اما جواب سوالامو میگیرم...
جوابمو میده که آروم میگیرم و بادلی آروم برمیگردم خونه...
دلم پیش اون گنبد فیروزه ای میمونه تا دیگه خرابش نکنم......
آقا دلمو نگه دار تا هفته بعد که میام...
دل کنیزت پیش تو امنیت بیشتری داره...
میخوام باز با گنبد فیروزه ایت آروم شم...
آقا برای دلم دعاکن...